دلسوزیهای بیخود فایدهای ندارد. نیازش نه محبت ما بود و نه غذا و نه حتی آن تکه یخهایی که من هر از گاهی میانداختم داخلِ تُنگش. نیازش بی نیازی از من و امثال من بود. نیازش همنوعانش بود نه محبت. نیازش جلبکهایِ تهِ استخر بود نه آن ذره غذایِ رویِ آب. نیازش سرمایِ شدید نیمه شبها بود نه نیمه یخهایِ من. فهمیدم ماهیهایِ قرمزِ تُنگ از دلسوزیهایِ بیخودی میمیرند، همانطور که آدمها هم نیز. گاهی باید خود را از تُنگِ کوچکِ احساسِ نیاز به دیگران رها کرد در آبهایِ بینیازی از دیگران.
درباره این سایت